به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری تاریخ تطبیقی؛ یهود در بدل سازی نقش بسزایی داشته و حتی برای اهل بیت(ع) نیز بدل سازی کرده اند؛
آنچه دانستن آن مهم است و از فعل ائمه(ع) میتوان فهمید، این است که یک آرامش در حاکمیت نسبت به دین ایجاد کنند تا مرکزیتِ تربیت، بتواند نیرو تربیت کند و این تصمیم ائمه(ع) را یهودیان بهخوبی فهمیده بودند.
یهودیان برای مقابله با این هدف ائمه اطهار(ع) دو کار را در پیش میگیرند: 1- این آرامشی را که برقرار است و در طی آن، نیرو تربیت میشود، بههم بزنند. 2- از گرایش حکومت به سمت اهلبیت(ع) جلوگیری کنند.
فقهای زمان امام سجاد(ع) به این نکته توجه دارند که آن حضرت از اهلبیت(ع) هستند و حضرات معصومین(ع)، مشارالیه قرآن هستند؛ لذا بهطور تدریجی، جامعه بهسمت اهلبیت(ع) گرایش پیدا خواهد کرد.
دشمن این خطر را بهخوبی درک کرده است؛ پس باید کاری کند تا یک اهلبیت بدلی درست کند تا زمانی که این حاکمیت بخواهد بهسمت اهلبیت(ع) تمایل پیدا کند، بهسمت آن اهلبیت بدلی گرایش یابد.
این، یک کار عمیقی است که آن را انجام دادند؛ لذا بعد از رسول خدا(ص) حکومت بهسمت بدل گرایش پیدا کرد. حدود بیست سال برای علی(ع) بدل ساخته بودند و کسی باور نمیکرد که این کسی که در رأس حکومت است، هیچ ارتباطی با رسول خدا(ص) ندارد.
برگرفته از دروس تاریخی استاد طائب
کانال در ایتا
@tarikhbasiratafza
به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری تاریخ تطبیقی؛ دشمن در دهه چهارم انقلاب تاکتیک های مختلفی را اتخاذ کرده که در ادامه بخشی از آن را ملاحظه می کنید؛
دهه اول: دشمن به دنبال انهدام بود، ولی موفق نشد.
دهه دوم: طراحی مقابله را تغییر داد و به دنبال مهار انقلاب اسلامی برآمد تا این انقلاب نوپا از ایران به سایر مناطق صادر نشود و در ایران بماند، ولی در این زمینه هم موفق نبود.
دهه سوم: وقتی دشمن در زمینههای انهدام و مهار ناموفق شد، به دنبال تغییر رفت تا انقلاب را از درون عوض کند، ولی متوجه عدم موفقیت خود در این زمینه نیز شد.
دهه چهارم: دشمن درصدد اجرایی کردن ترکیبی از برنامههای قبلی یعنی انهدام، مهار و تغییر است.
منبع: برگرفته از دروس تاریخ تطبیقی استاد طائب
به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری تاریخ تطبیقی؛ درباره نبی اکرم(ص) داستان ساختگی زیادی مطرح می شود که در ادامه نمونه ای از آن را ملاحظه می کنید؛
بنابراین وقتی جبرئیل به پیامبر(ص) میگوید «اِقرَء»، آن حضرت میداند که باید از حفظ بخواند. اگر یک نفر به شما گفت بخوان، در حالیکه قرار بر این است که از حفظ بخوانید، آیا جوابش این است که «من خواننده نیستم»؟ آیا پیامبر اسلام(ص) نمیتوانست از حفظ، حداقل به مقدار چند کلمه بگوید؟
در این داستانِ نقل شده، آمده است که در آخرین مرحله، جبرئیل به پیامبر(ص) فشار آورد و در نتیجه آن حضرت فرمود: «چه چیز بخوانم» که جبرئیل هم پاسخ داد «اِقرَء باسم رَبِّک الذی خلق» (علق/1).
میپرسیم: آیا این چند کلمه، فشار لازم داشت؟! به بچه چندساله هم میتوان در مدت چند دقیقه خواندن یاد داد؛ بنابراین آیا صحیح است که در مورد پیامبر 40 ساله گفته شود خواندن بلد نبوده است؟! خلاصه در خود داستان، علائم دروغ بودن موجود است.
همه این سخنان بر این مبنا درست شده است که پیامبر اکرم(ص) بیسواد بوده است. البته که این سخن، اشتباه است. گاهی برای توجیه این ادعا به امی بودن آن حضرت استناد میکنند.
باید گفت: درست است که پیغمبر ما امی بود و امی هم از دنیا رفت، اما این کلمه به کسی اطلاق میشود که به مکتب نرفته و درس نخوانده باشد، نه اینکه به شخص بیسواد، امی بگویند.
وجه تسمیه این کلمه(امی) این است که هرکس از مادرش متولد میشود، بهجز چند مطلبِ فطری مثل مکیدن سینه مادر، چیزی بلد نیست و به مرور زمان مطالبی را آموخته و از امی بودن درمیآید.
بنابراین امی بودن برای همه ما نسبی است؛ یعنی همه ما، هم امی هستیم و هم امی نیستیم؛ نسبت به آنچه که یاد گرفتهایم، امی نیستیم و نسبت به آن مطالبی که یاد نگرفتهایم، امی هستیم.
انسان با رفتن به مدرسه و همچنین توسط پدر، مادر، و… مطالب را یاد میگیرد و از امی بودن درمیآید. پس معیار خروج از امی بودن، فراگیری از دیگران است.
لذا اگر کسی از دیگران چیزی نیاموزد، امی است. پیامبر ما امیترین انسان روی زمین است که تا آخر عمر هم به همین منوال بود، چون ایشان از هیچ کس چیزی را نیاموخت.
اما باید به این نکته توجه داشت که امی بودن در انسانهای عادی، ملازم با بیسوادی است، چون راه فراگیری آنها این است که از دیگران یاد بگیرند.
ولی امی بودن پیامبر(ص)، ملازم با بیسوادی ایشان نیست؛ چون آن حضرت قبل از اینکه به این نشئه بیاید، همهچیز را از خداوند یاد گرفته بود. همچنانکه خدای متعال، آدم(ع) را بعد از ورود به این دنیا، عالم نکرد، بلکه قبل از آن، به وی علم آموخت.
پس پیامبر اکرم(ص)، هم میتوانست بنویسد و هم میتوانست بخواند؛ اما عملا چیزی نمینوشت و نمیخواند؛ چون میدانست یهودیها تصمیم گرفتهاند زمانی که ایشان این کتاب را بیاورد و بخواند، بگویند: این را از روی کتابهای ما نوشته است(با توجه به این نکته که مطالب زیادی از قرآن، مشابه مطالب تورات و انجیل است)
قرآن در این زمینه میگوید «وَمَا کُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ(عنکبوت/48)؛ تو قبلاً نمیخواندی و با دست خودت نمینوشتی. اگر قبلاً خوانده بودی و با دست خودت مینوشتی، اهل باطل به شک میافتادند.»
ایشان قبل از بعثت هم هرگز خطی ننوشت؛ و به همین جهت همه خیال میکردند بیسواد است. پس از مبعوث شدن هم علی(ع) را درحالیکه 10 ساله بود، کاتب وحی قرار داد. پیغمبر اکرم(ص)، اولین وحی را برای علیبنابیطالب(ع) خواند و او نوشت.
زمانی که این نوشتهها جمع شد، یهودیها اتهام زدند که این مطالب از روی کتابهای ما نوشته شده است. مکیها گفتند: او سالیان مدیدی است که در کنار ماست؛ هرگاه در تجارت میخواست چیزی بنویسد، کاتب میطلبید.
بنابراین نتیجه میگیریم که پیامبر اسلام(ص) برای دور ماندن از اتهام دیگران، در تمام عمر چیزی را ننوشته و نخواند؛ اما این سخن، به معنای بیسوادی ایشان نیست.
برگرفته از دروس تاریخ تطبیقی
به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری تاریخ تطبیقی؛ درباره نبی اکرم(ص) داستان های ساختگی زیادی وجود دارد که در ادامه نمونه ای از آن را ملاحظه می کنید؛
ما معتقدیم که رسول اکرم(ص)، پیامبر به دنیا آمده بود و همهچیز را میدانست؛ الا اینکه منتظر زمان ابلاغ امر رسالت از طرف خداوند بوده است تا اعلام شود.
به عبارت دیگر نبوت آن حضرت(ص) زمان نداشت، ولی ابلاغ نبوت زمان داشت. چنانچه در مورد پیامبرانی مثل حضرت عیسی(ع) هم این سخن صادق است.
آن پیامبر الهی(عیسی) از چه زمانی میدانست که نبی است؟ ایشان در گهواره بود که گفت «جَعَلَنی نبیا (مریم/30)؛ مرا پیامبر قرار داد» و نگفت «یَجعَلُنی نبیا»(پیامبر قرار میدهد) حضرت عیسی(ع)، نبی به دنیا آمد، اما تا مدتی مأذون به تکلم نبود.
تمام انبیای الهی امی بودند و نزد کسی درس نخوانده بودند تا باسواد شوند. معلم همه انبیا خود خداوند بوده است «و عَلَّمَ آدمَ الأسماءَ کُلَّها»(بقره/31). پیغمبر ما هم اکملالانبیا بود؛ یعنی خداوند اکملالعلوم را در اختیار ایشان قرار داده بود.
در مورد کیفیت اولین وحی بر پیامبر(ص) اینگونه گفتهاند که ایشان برای عبادت خداوند به غار حرا رفته بود که ناگهان جبرئیل ظاهر شد و به ایشان گفت «اِقرَء». پیامبر(ص) فرمود: من خواننده نیستم.
جبرئیل ایشان را فشار داد و دوباره گفت «اقرء». باز هم پیامبر(ص) در جواب فرمود: من خواننده نیستم. بار دیگر جبرئیل ایشان را فشار داد و گفت «اقرء» میگویند: این بار آن فرشته الهی چنان پیامبر(ص) را فشار داد که نزدیک بود ایشان بمیرد!
پیامبر اسلام(ص) در این وهله فرمود: چهچیز را بخوانم؟ جبرئیل جواب داد «اِقرَء بِاسمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ»(علق/1). پیامبر(ص) ترسید و بهسوی خانهاش به راه افتاد.
در خانه فرمود: من را بپوشانید؛ میترسم جنزده شده باشم. سپس داستان را برای حضرت خدیجه(س) تعریف کرد. خدیجه(س) گفت: زود قضاوت نکن؛ میروم تا از وَرَقَةبننَوفَل قضیه را بپرسم.
موقعی که ماجرا را با او مطرح کرد، ورقةبننوفل گفت: ایشان جنزده نشده؛ بلکه ناموس الهی بر او نازل شده است. این همان است که برای موسی(ع) و عیسی(ع) هم میآمد. برو و به او بشارت بده که تو پیغمبر شدهای. خدیجه(س) رفت و در این باره به پیغمبر(ص) بشارت داد.
این داستانی است نقل و در اطراف آن به توجیه پرداخته شده که ترس پیامبر(ص) به جهت عظمت وحی بوده است.
جواب ما این است که مگر درباره نبی مکرم اسلام(ص) عبارت «پیامبر اعظم» را به کار نمیبریم؟ «اعظم» یعنی اینکه پیامبر ما جز خدا از همهچیز بالاتر است؛ حتی از جبرئیل.
حال میپرسیم: چگونه امکان دارد که بزرگتر از کوچکتر ترسیده باشد؟ یا مثلا مگر جبرئیل زشت بوده است که پیامبر(ص) از او ترسیده باشد؟ آیا اساساً تجلی جبرئیل بر ایشان، به صورت قیافه بوده است تا قیافه او را دیده و ترسیده باشد؟
آثار دروغ در این داستان، جنبه درونی و بیرونی دارد. اگر کسی از در وارد شده و بگوید «بخوانید»، آیا صحیح است که در جوابش گفته شود: ما خواننده نیستیم؟
اگر اینگونه جواب داده شود، میگوید: منظور من چه بود که شما میگویید ما خواننده نیستیم؟ زمانی که کسی به شما میگوید بخوان، جواب صحیح این است که گفته شود: چه چیزی بخوانم؟
میگویند: چون ایشان سواد نداشته است که بخواند، به همین دلیل به جبرئیل پاسخ داد که من خواننده نیستم! سؤال ما این است که مگر جبرئیل کاغذ آورده بود که خواندن آن نیاز به سواد داشته باشد؟!
اگر جبرئیل کتاب به پیغمبر(ص) داده باشد، صحیح بود که پیامبر(ص) بگوید من خواننده نیستم، اما سخن اینجاست که همه قبول دارند که هیچگاه بر پیامبر(ص) نوشته نازل نشد.
ادامه دارد.
به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری تاریخ تطبیقی؛ یکی از کارهای شیطان علمیات روانی علیه حضرت آدم بود که در ادامه نمونه ای از آن را مشاهده می کنید؛
اولین عملیات روانی را در این عالم شیطان بر علیه حضرت آدم (ع) انجام داد؛ یعنی بر روی فکر آن پیامبر اثر گذاشت و باعث شد که ایشان مرتکب عملی بشود که از آن نهی شده بود.
ارتکاب آن عمل موجب شد که آدم(ع) از جایگاه خوب به جایگاه بد منتقل شود. شیطان حضرت آدم(ع) را مجبور به کاری نکرد، بلکه به گونهای بر روی فکر او اثر گذاشت که خود ایشان، عملی را انجام دهد.
بالأخره آدم(ع) و همسرش با تجربه بسیار تلخی از بهشت خارج شدند. زمانی که در آن باغ بودند، به لباس احتیاج نداشتند و بنابراین به خیاط هم نیازی نداشتند.
آنجا نیاز به کشت و کار نداشتند، زیرا همه چیز بر اساس رویش طبیعی بود. به خانه و سقفی که زیر آن بروند، نیازی نداشتند، زیرا هوا همیشه آنجا معتدل بود.
از آن باغ با آن خصوصیات به زمینی آمدند که اگر جنگل بود، باید در مقابل ات موذی، جایگاهی برای محافظت خود درست میکردند؛ اگر در بیابانِ دنیا فرود آمده بودند، چون در بیابان غذایی پیدا نمیشود، لازم بود آب را از دل زمین بیرون بیاورند، تا بتوانند با آن به کشت و کار بپردازند.
در برابر گرما و سرما نیز باید برای خود لباس و جانپناه میساختند. این تجربه، تجربه خیلی سختی برایشان بود و باعث شد که در ادامه زندگی هرگز مرتکب خطایی نشوند.
ما هم اگر تجربه گذشتگان به طور مداوم جلو چشمانمان باشد، هرگز خطا نخواهیم کرد؛ مثلا اگر یک بار تجربه انفجار برای ما اتفاق بیفتد، محال است که دیگر در مورد گاز، بیاحتیاطی کنیم و هر موقع میخواهیم کبریتی را روشن کنیم، به یاد آن سوختن میافتیم.
بنابراین اگر ما تاریخ را به عنوان یک تجربه مطالعه کرده و به آن یقین پیدا کنیم، هرگز خطا نمیکنیم و مثل حضرت آدم(ع) میشویم، زمانی که از آن باغ بیرون آمد.
از آن به بعد، هر موقع که شیطان به سراغ حضرت آدم(ع) میآمد، آن پیامبر به او میگفت: دور شو؛ تو همان کسی هستی که ما را از آن مکان راحت، به این مکان سخت فرستادی.
این نکته را هم باید دانست که ما بر سر سفره آماده آمدهایم؛ در حالیکه آدم(ع) موقع آمدن به زمین، ابزاری برای زندگی در اختیار نداشت. البته آدم(ع) در سطح عالی دارای علم بود، ولی ابزاری برای استفاده از این علم نداشت. خدای متعال، ابزار را خلق نکرد و به آدم (ع) گفت: ابزار را باید خودت بسازی.
اینکه بعضی میگویند «آدم(ع) غارنشین بوده است»، شاید بتوان قبول کرد که بله؛ بشر مدتی به دلیل ضرورت اولیه، غارنشین بود؛ اما اینکه گفته شود: بشر یک دوره غارنشینی داشته است و بعد از آن، ساختن خانه را یاد گرفت، مورد قبول نیست.
دلیل سخن ما این است که اولین مأموریتی را که خداوند به آدم (ع) داد، بنا کردن خانه کعبه بود: «إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکًا وَهُدًى لِّلْعَالَمِینَ»(آل عمران/96)
✅ برگرفته از دروس تاریخ تطبیقی
به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی خبری تاریخ تطبیقی؛ نفوذ یهودیان در دربار بنی امیه یکی از موضوعات مهم تاریخ است که در ادامه به بخشی از آن اشاره می شود؛
در جایی نمیتوان یافت که نصاریِ در کشتن و به شهادت رساندن اوصیای حضرت رسول(ص) دخالت مکتوبی داشته باشند، به جز سرجون.
وقتی که یزید با این شخص مشاوره کرد که قصد دارد امام حسین(ع) را سرکوب کند، سرجون به یزید گفت «ابن زیاد» را مأمور کند.
باید توجه داشت که اطلاعات «سرجون» از عبیدالله بن زیاد کامل است؛ سرجون کسی بود که به معاویه در عزل و نصبها مشاوره میداد، پس اطلاعات او از معاویه بیشتر بوده، چرا که اهل کتاب بوده و اهل کتاب نسبت به ائمه اطهار(ع) ریز اطلاعات دارند؛ به همین جهت او مشاور معاویه بوده است.
بنابراین سرجون به خوبی میدانست که عبیدالله بن زیاد قاتل امام حسین(ع) است و او کسی است که غائله عاشورا را پیش میبرد؛ بنابراین سرجون نمیتواند مسیحی بوده باشد؛ بلکه او تظاهر به مسیحیت داشته است.
این نکته قابل ذکر است که سرجون تا زمان «عبدالملک بن مروان» هم دستگاه نوشتاری را در درست داشت؛ جالب است که تمام محاسبات دیوانی با زبان رومی نوشته میشد؛ اما در زمان عبدالملک حادثهای رخ میدهد که زبان محسابات به عربی تغییر میکند و پس از اینکه سرجون هم از دنیا میرود، یک مسلمان رئیس کتابت میشود؛ بنابراین اینکه گفته شده سرجون اسلام آورده بوده، با این نقل همخوانی ندارد و مشخص میشود این فرد هیچگاه اسلام نیاورده است.
به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری تاریخ تطبیقی؛
پرسش: مقداری درباره شخصیت «سِرجون»، مذهب و نقش آن در حکومت معاویه توضیح بدهید؟
✅ پاسخ استاد: سرجون تقریباً همهکارهی ارتباطات معاویه بوده است؛ میتوان گفت او هم نقش دبیرخانه را برعهده را داشت و هم کاتب سِرّ معاویه بود.
سه نفر در تاریخ به عنوان کسانی که بسیار به معاویه نزدیک بودند، معرفی شدهاند؛
سرجون: نویسنده و کاتب معاویه
ابن اَثال: طبیب معاویه
اخطَل: شاعر معاویه
اما مسئله اصلی این است که مذهب سرجون چه بوده است؟ در تاریخ معروف است که این سه نفر مسیحی بودند. ظاهر قضیه هم همین نکته را تأیید میکند، اما آیا سرجون واقعاً مسیحی بوده است؟ بنده در یک کلام میخواهم بگویم که سرجون در حقیقت نفوذی در مسیحیت بوده و مسیحی حقیقی نبوده است.
یهودیان، قاتلین اهلبیت(ع)
تقریباً هیچ مسیحی نیست که در به شهادت رساندن اهلبیت(ع) نقش داشته باشد، به جز سرجون. دلیل این مسئله را هم میتوان در آیه «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ و َالَّذِینَ أَشْرَکُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى» جستوجو کرد.
قلهی «الذین آمَنو» ائمه اطهار(ع) هستند «اِنِّما وَلیُّکُمْ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا» بنابراین صفت «الذین آمَنو» برای اوصیای پیامبر اسلام (ص) ذکر شده است. پس قدر متیقن عبارت «الذین آمَنو» در آیه «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا» همان «الذین آمَنو» است که در آیه «اِنِّما وَلیُّکُمْ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا» ذکر شده است. بنابراین شدیدترین دشمنان نسبت به اوصیای پیامبر، از یهود و مشرکین است و بالاترین مودت نسبت به «آمَنو» از ناحیه نصاری است.
ادامه دارد.
به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری تاریخ تطبیقی؛
در روایتهای سیره، تاریخ و حدیث آنقدر نعل وارونه زدهاند که حساب ندارد؛ در آنها چنان نمودهاند که قاتل را مقتول، ظالم را مظلوم، شب را روز و روز را شب نشان دادهاند.
پاکترین و پارساترین صحابهای چون ابوذر، عمار، حُجربنعَدی را مردمی تبهکار، سفیه و اخلالگر معرفی کرده، کسانی چون معاویه، مروانبنحَکَم، ابوسفیان و زیاد را افرادی پاک، مبرّا و مرد خدا شناساندهاند!
آنقدر در حدیث و سیره پیامبر(ص) حدیث دروغ و افسانههای زننده انباشته شده است که. وجود آن احادیث دروغ باعث آن گردیده که اسلام، بد آموخته شود.
علامه عسکری، یکصدوپنجاه صحابی ساختگی، ص22
به گزارش پایگاه تحلیلی - خبری تاریخ تطبیقی؛
حدیثی از جناب سلمان نقل شده؛ طبق این روایت پیامبر اکرم(ص) روزی سلمان فارسی را به دنبال امام حسن(ع) و امام حسین(ع) فرستادند و خطاب به سلمان فرمودند «برو حضرات را پیدا کن، من از مکر یهود نسبت به این دو[امام] نگران هستم.» سلمان به مناطق مختلف سر زد و حتی به منزل خواهر حضرات یعنی امکلثوم رفت، اما حسنین(ع) آنجا هم نبودند. بالاخره سلمان حضرات را در یکی از محلهها پیدا کرد.
پرسش: آیا جملهی «إِنِّی خَائِفٌ عَلَیْهِمَا مِنْ کَیْدِ الْیَهُود»(1) میتواند مرتبط با حادثه عاشورا باشد؟
پاسخ استاد طائب؛
در رابطه با ارتباط یهود با حادثه عاشورا نیاز چندانی به این حدیث نداریم، چرا که ادله فراوانی وجود دارد.
این حدیث به ظاهر قابل قبول نیست، به دلیل اینکه در این نقل تاریخی آمده سلمان برای جستوجوی حسنین به منزل خواهر ایشان «امکلثوم» رفت، اما حضرات آنجا نبودند؛ این حادثه اگر اتفاق افتاده باشد، به احتمال زیاد زمانی است که امام حسن(ع) هشت سال و امام حسین(ع) هفت سال سن داشتند؛ اگر نام زینب کبری(س) هم امکلثوم باشد، ایشان نیز پنج یا شش سال سن داشتند؛ بنابراین ایشان اصلاً خانهای مجزا نداشتند که سلمان، حسنین را در منزل خواهرشان جستوجو کرده باشد.
علاوه بر اینکه حضرت زهرا(س) در حفاظت از فرزندانشان بیدریغ و بیغفلت بودند؛ امکان ندارد سلمان به جستوجوی حسنین رفته باشد و حضرت زهرا(س) از مکان حضور حضرات اطلاع نداشته باشند؛ بنابراین در ظاهرِ این روایت، تناقضات بسیاری وجود دارد.
البته احتمال دارد که در نقل مطالبی اضافه شده باشد؛ اگرهم چنین ماجرایی رخ داده و به سلمان تأکید حفاظتی شده باشد، به این دلیل بوده که سلمان نسبت به جریان یهود مطلع بود و او میان یهودیان زندگی کرده بود؛ هنگامی که پیامبر اکرم(ص) به مدینه هجرت کردند، سلمان غلام و برده یک یهودی بود و از این گروه و توطئههای آنان اطلاع داشت و لذا در وصف وی گفته شده که او علم اولین را دارد.
احتمالاً حضرت(ص) برای حفاظت از حسنین در همان سنین، علاوه بر حفاظتی که در منزل صورت میگرفت، به سلمان نیز دستور داده بودند که او نیز مراقب حسنین و فتنه یهود باشد. اگر چنین برداشتی از حدیث مدنظر باشد، قابل قبول است.
پینوشت؛
1- بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۱۳
به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری تاریخ تطبیقی؛ استاد نجمالدین طبسی از دوستان پنجاه ساله علامه سید جعفر مرتضی عاملی در نشستی به بیان ویژگی های ایشان پرداخت که در ادامه متن را ملاحظه می کنید؛
علامه مصداق حدیث شریف است که میفرماید «مَوْتُ الْعَالِمِ کَسْرٌ لَا یُجْبَرُ؛ موت العالم کسری است در دژ اسلام که به این زودی جبرانپذیر نیست. .»
ایشان با اینکه 250جلد کتاب نوشته و همه کتابهایشان مورد رجوع جامعه شیعه بود و کتابخانههای اسلام و مسلمین بینیاز از کتب ایشان نبود، ولی ذرهای خودبینی نداشت.
علامه کتابخانه مفصلی در «ضاحیه» داشت، ولی در جنگ حزبالله با رژیم صهیونیسم مرکز دارالدراسات نابود شد و همه کارهای ایشان از بین رفت؛ ولی دوباره از نو شروع کردند.
خستگی ناپذیر بود. میدانست در تاریخ دست برده شده، مثبتها را منفی و منفیها را مثبت کردهاند و نسبت به اهلبیت عصمت(ع) خیلی بیانصافیها و خیلی نامهربانیها شده و حقایق، وارونه جلوه داده شدهاند. کتاب 24 جلدی درباره امام حسین(ع) را در زمان بیماری نوشت.
مدتی که در قم بودند، دهها خانه خریدند و همه را وقف طلاب کردند. شاید عدد آن موقوفات به 100 برسد.
میگفت «چرا فقط دشمنان از نقاط ضعفمان استفاده میکنند، عرب، عجم، لر و ترک را از هم جدا میکنند و در بین ما تفرقه ایجاد میکنند؟ ما شیعیان باید نقاط ضعف دشمنمان را بدانیم و بیندیشیم که نقطه آسیبپذیر آن چیست؟ تا بتوانیم به او در زمان مناسب ضربه بزنیم.»
مراجع قم مثل آیتالله بهجت و آیتالله وحید خراسانی خیلی به کتاب «ماساه اهرا(س)» عنایت داشتند و هر کس که این کتاب را دیده تأیید کرده است.
ایشان فقط مورخ نبود، محقق در تاریخ بود. موازین را بههم میریخت و ساخته و پرداختههای تاریخنویسان قبلی را با دلیل ویران میکرد و خودش ساختمان جدیدی را احداث میکرد.
40 سال قبل زمانی که مرحوم علامه عسکری(ره) هنوز در تهران بودند، به خدمتشان رسیدم و صحبت از سیدجعفر مرتضی شد. ایشان فرمود: من در ایران محققی مثل ایشان ندیدم. نه؛ نه؛ در کره زمین محققی مثل سیدجعفر مرتضی سراغ ندارم!»
کتابی از ایشان به مصر رسید و یکی از علمای مصر از آن کتاب خوشش نیامد. نامهای تند همراه با فحاشی به ایشان نوشت. و سه الی چهار سوال از ایشان کرد. علامه سیدجعفر مرتضی خیلی مؤدبانه و محترمانه بدون اعتنا به فحاشیها جوابش را بهطور علمی دادند؛ اما او دوباره به همراه فحش اشکالات دیگری را مطرح کرد و مجدداً علامه با متانت طبع جواب دادند.
سه الی چهار دفعه که نامهنگاریها به همراه فحش و جواب محترمانه ادامه یافت، خود علمای مصر از عالم سنی انتقاد میکنند و میگویند: تو آبروی ما را بردی! ببین چهقدر این عالم شیعه مؤدبانه به تو جواب میدهد و تو این چنین طرح اشکال میکنی؟ یک خورده مؤدبتر صحبت کن! خلاصه، نتیجه این نامهنگاریها شیعه شدن عالم مصری بود. مجموع این نامهنگاریها اکنون با عنوان «الحقیقه» منتشر شده است.
وقتی ما میگوییم علامه سیدجعفر مرتضی معنایش این نیست که هرچه ایشان نوشته صحیح باشد. معصوم که نیستند؛ اما به قول آیتالله سبحانی بلا استثناء کتب علامه نافع است.
به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری تاریخ تطبیقی؛ معامله قرن از حربه های صهیونیست برای تسلط بر جهان است؛
معامله قرن(در عربی: صفقة القرن) اصطلاحی ی است که به طرح عادی سازی روابط اعراب با رژیم صهیونیستی اطلاق شده و نتیجه آن تثبیت و تضمین حیات رژیم صهیونیستی بدون وجود موانعی از جمله حقوق فلسطینیان خواهد بود.
با انجام این معامله، اعراب آشکارا رژیم صهیونیستی را به رسمیت میشناسند و مردم فلسطین نیز نباید به دنبال حق و حقوق خود در سرزمین مادریشان باشند.
بر اساس این طرح شهر ابودیس نیز به عنوان پایتخت فلسطین در نظر گرفته خواهد شد.
این طرح، پیشنهادی مبنی بر تشکیل کشور فلسطین در ابتدا در حدود نیمی از کرانه باختری، تمامی نوار غزه و برخی محلههای قدس از جمله «بیت حنینا»، «شعفاط» و اردوگاه آن، «راس خمیس» و «کفر عقب» مطرح میکند و در کنار آن، شهرک قدیمی و محلههای اطراف آن همچون «سلوان»، «الشیخ جراح» و «جبل ایتون» را برای اسرائیل باقی میگذارد.
اما امام ای به عنوان ولی امر مسلمین جهان در مورد معامله قرن میفرمایند: یهودیسازی فلسطین خواب آشفتهای است که دیدهاند؛ نه آن اتّفاق میافتد نه معامله قرن.
در طرح موسوم به معامله قرن، غربیها و رژیم صهیونیستی در کشور فلسطین مرزبندیهای جغرافیایی برای خود انجام داده و بخشهایی را به فلسطینیها که کشور خودشان است دادهاند و بخشهایی را خود اسرائیلیها غارت کردهاند.
آنها دقیقا مشخص کردهاند کدام مناطق در دست فلسطینیها باشد و کدام مناطق در دست اسرائیل؛ مشخص کردهاند که پایتخت فلسطین کجا باشد و پایتخت اسرائیل کجا باشد.
اما امام ای همه این مرزبندیهای جغرافیایی را خلاف واقع دانسته و مرزبندی مشخص خویش در مورد فلسطین را همانطور که بوده و باید باشد به گوش اعضای کنفرانس سازمان همکاری اسلامی و همه صهیونیستها میرساند و میفرمایند؛
فلسطین یک مجموعه است، یک کشور است، یک تاریخ است. فلسطین، همانطور که بارها گفته شده، «از نهر تا بحر» است؛ از نهر اردن تا دریای مدیترانه؛ این فلسطین است و قدس هم بلاشک پایتخت این فلسطین است و هیچگونه خدشهای بر این فکر اساسی و این حقیقت امکان ندارد که وارد بشود.
و این کاری هم که حالا آمریکاییها کردند و میکنند که نسبت به قدس این غلط زیادی را این شخص کرده – البتّه این کسی که امروز در آمریکا بر سر کار است، این یکقدری با صراحت بیشتری کار میکند، [ولی] دیگران هم همین روش را ادامه میدادند، آنها هم با این تفاوتی نداشتند – این چیزی است که بلاشک به جایی نخواهد رسید و قادر نیستند که این کاری را که گفتهاند، به انجام برسانند.
نویسنده: سعید ابوالقاضی
به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری تاریخ تطبیقی؛ علمای یهود در به قدرت رسیدن حکومت بنی عباس نقش داشته اند که در ادامه متن آن را ملاحظه می کنید؛
کتابی درباره تاریخ و اخبار خلفای بنی عباس نوشته شده ولی نویسنده آن مجهول است. این کتاب در یکی از کتابخانههای مصر به صورت مخطوط توسط محققینی در تاریخ اسلام رؤیت میشود و درباره آن تحقیق و مصدرشناسی صورت میگیرد.
متوجه میشوند مؤلفی که این کتاب را نگاشته با «بَلاذُری»(صاحب کتاب أنساب الأشراف) همزمان بود؛ یعنی مصادف با قرن سوم و تقریباً مربوط به اوایل دوران شروع غیبت صغری است.
در این کتاب به زمینهها، پیدایش و تداوم بنی عباس پرداخته شده و اخبار نابی در آن وجود دارد. البته مراد تأیید کردن مطالب آن کتاب نیست؛ اما برای جهت دادن خوب است.
نویسنده این کتاب مطالبی راجع به زمینههای پیدایش بنی عباس با سند بیان کرده و خیلی موجب باز شدن ذهن محقق میشود. اگر این مطالب توسط یک فرد شیعی بیان شده بود، متهم بود در حالی که محقق این کتاب، شیعه نیست و از اهلسنت بود.
مؤلف در زمینههای پیدایش بنی عباس مطالبی را بیان میکند و ابتدا میگوید «امامة عند بنی عباس» و سپس تحقیقی انجام میدهد و میگوید: امامت ابتدا از کیسانیه توسط مختار در محمد حنفیه تبلیغ میشود و سپس در فرزندان او این جریان تا زمان قدرت گرفتن بنی عباس ادامه پیدا کرد. وقتی منصور دوانیقی به قدرت رسید، امامت را از بنی محمد(فرزندان محمد حنفیه) گرفت و به بنی عباس داد.
مؤلف در ادامه به بیان پیدایش بنی عباس میپردازد و روایاتی را نقل میکند. در یکی از روایاتی که نقل میکند، میگوید: خالدبن یزید بن معاویه نزد عبدالملک یا خلیفه بعدی نشسته بود(چون حکومت در دست آنها تداوم پیدا نکرد؛ بلکه در دست بنیمروان افتاده بود).
او در خلال صحبت میگوید: تداوم حکومت به دست کیست؟ گفته میشود: در بنی مروان تداوم پیدا میکند. اما خود خالد میگوید: تداوم حکومت به دست بنی العباس است.
این جمله را خالد در زمانی گفت که قدرت در دست بنی امیه بود و مخاطب خالدبن یزید، یکی از خلفای بنی مروان و شاید هشام بن عبدالملک بود. خلیفه با تندی به او میگوید: تو غلط کردی! این مطلب را از کجا آوردی؟! خالدبن یزید میگوید: فلانی از قول کَعب الاحبار برای من نقل کرده و گفته: حکومت به فرزندان عباس منتقل شده و تداوم پیدا میکند.
خلیفه میگوید: در کدامیک از فرزندان بنی عباس تداوم مییابد؟ گفت: از فرزند محمدبن علی بن عبدالله بن عباس. خالد از قول کعب الاحبار آدرس دقیق را بیان کرد.
محمدبن علی بن عبدالله بن عباس در آن زمان با بنی امیه رفتوآمد داشت و بهخوبی او را تحویل میگیرند. اگر قرار است فرزندان عباس حکومت بنی امیه را جمع کنند، سؤال میشود چرا او را تحویل میگیرند و به او احترام میگذارند؟
ادامه دارد.
برگرفته از دروس استاد طائب
خداوند در قرآن، جریان حق و باطل در تاریخ را تبیین کرده است. انبیا سردمدار جریان حق و ابلیس سردمدار جریان باطل هستند و حرکت تاریخ، حاصل تعامل این دو جریان است. در طول تاریخ، یکی از مهمترین دغدغههای جریان حق، ایجاد حکومت و تمدن مبتنی بر دین الهی بوده است.
البته جریان مقابل نیز همین رویکرد را داشته است؛ بهطوریکه تخاصم عملیاتی و دنیوی جریان حق و باطل، بر سر ایجاد حکومت و تصاحب قدرت بوده است؛ ولی با این تفاوت که قدرت و دستیابی به آن، برای جریان حق، هیچگاه اصالت و موضوعیت نداشته است؛ لذا نپذیرفته است که آن را به هر قیمتی به دست آورد.
جریان حق، قدرت مشروع را ابزاری برای تحقق اهداف متعالی خود میداند؛ ولی برای جریان باطل، قدرت اصالت دارد و به هر قیمتی به آن دست مییابد.
انقلاب اسلامی بر مبنای ولایت (ولایت فقیه) و با هدف تداوم حرکت انبیا، در تقابل با جریان باطل شکل گرفت؛ چنانکه امام خمینی(ره) آمریکا را شیطان بزرگ نامید. طبیعی است که جریان باطل با تمام توان برای از بین بردن آن اقدام خواهد کرد؛ درحالیکه با سایر حکومتهایی که عنوان اسلامی بودن را یدک میکشند، چنین تعامل براندازانهای ندارد.
گام دوم انقلاب اسلامی با مفهوم محوریِ تمدن اسلامی، با تجربه گرانسنگ چهلساله انقلاب، تحولی رو به پیشرفتِ جریان حق است که خود را موظف و مفتخر به زمینهسازی برای ظهور منجی الهی میداند.
یکی از اقدامات امام سجاد(ع) در توسعه سازمان شیعه، این بود که بهدستور ایشان عدهای از درون همین سازمان، آرام و بدون سروصدا فعالیت خود را آغاز و ادامه بدهند که ازجمله آن افراد میتوان به ثابتبندینار و ابوحمزه ثمالی اشاره نمود.
این افراد و خاندانشان همگی از شاگردان ویژه امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) به شمارمیروند و در خانواده آنها غیرثقه یافت نمیشود. ثابت و فرزند او محمد و فرزند محمد همگی ثقه میباشند.
ابوحمزهای که دعای ابوحمزه را از امام شنیده است، آن را حفظ و مکتوب کرده و ترویج میدهد و از طرف دیگر، عبدالملک که خودش در محیط مدینه تربیت شده است، نمیتواند دیگر با این معارف مبارزه کند.
لذا با این معارف و اینگونه شاگردان، امام سجاد(ع) مبارزهای را در مقابله با جریانی که از بیان و نوشتن معارف دینی جلوگیری میکردند، آغاز کرده و به ترویج معارف الهی و حقایقی پرداختند که تاکنون و در دوران قبل از آن، این معارف همواره زیر سؤال میرفته و یا با آنها مبارزه میشده است؛ آنهم معارفی در حد دعای ابوحمزه ثمالی که اگر در زمان امام حسن(ع) نقل میشد، آنها را کفرآمیز میخواندند.
منبع: ثاقب 2 (سلسلهمباحث تاریخ اسلام استاد طائب)، صص76-77
استاد طائب در یکی از جلسات درس تاریخ تطبیقی به بیان علت و فلسفه گریههای حضرت زهرا(س) پرداختهاند که به مناسبت ایام فاطمیه تقدیم میشود:
بعد از اینکه فدک غصب شد، حضرت زهرا(س)خانهنشین شد و گریهها را آغاز کرد. این را بدانیم که گریه آن حضرت برای پدرش نبود؛ بلکه برای پیامبری و ولایت بود. انسانی مانند حضرت زهرا(س) که دارای نفس مطمئنه است، برای وفات پدرش گریه نمیکند. از طرف دیگر، آن حضرت به رفتن پدرش از دنیا راضی بود، و الا خداوند پیامبر(ص) را از دنیا نمیبرد؛ چنانچه خود پیامبر اسلام(ص) فرمود: خداوند با رضایت زهرا(س) راضی میشود.
حضرت زهرا(س) تا قبل از حادثه مسجد و آن قضایا، اصلا گریه نمیکرد. وقتی که آن قضایا پیش آمد و به آن حضرت گفتند برو و در خانه بنشین، ایشان هم در پاسخ به آنها فرمود: میروم و شکایت شما را به پدرم میکنم.
گریه حضرت زهرا(س( مانند گریه حضرت زینب(س) بود و دستگاه حاکمه توسط همین گریهها رسوا شد.
نتیجه گریههای حضرت زهرا(س)
خانه حضرت فاطمه(س) در کنار مسجد بود. ایشان پس از اتفاقاتی که افتاد، شروع به روضه خواندن و گریه کرد و در ضمن این گریهها، حقایق پیشآمده بعد از غصب خلافت را بیان کرد. همین امر باعث شد که مدتی بعد، عدهای به قضایا متوجه شده و به سمت امیرالمؤمنین(ع) گرایش پیدا کنند که تعدادشان کمکم به یازده نفر رسید. حال با توجه به اینکه علی(ع) در گذشته فرموده بود اگر چهل نفر از خواص با من باشند، من حق خود را از خلافت مطالبه میکنم، بنابراین، دستگاه حاکمه متوجه شد که گریههای حضرت زهرا(س) به تدریج کار را برای آنها سخت خواهد کرد؛ خصوصا که گریههای آن حضرت، از صبح تا بعد از نماز عشا ادامه داشت و روزهای جمعه هم که در مسجد، نماز جمعه برگزار میشد، مردم موقع استماع خطبههای خلیفه، صدای گریه آن بانوی بزرگوار را میشنیدند و به تدریج، حقایق بر آنها روشن میشد.
پس از اینکه خطر مزبور را احساس کردند، تصمیم گرفتند حضرت زهرا(س) را ساکت کنند. آمدند و به آن حضرت گفتند گریههای شما، آرامش مسجد را سلب کرده است. ایشان در پاسخ به آنها فرمود: اگر اینگونه است، من برای گریه کردن به بقیع میروم.
بعد از مدتی دیدند که رفتن حضرت زهرا(س) به بقیع هم برای آنها گران تمام میشود؛ چون زمانی که ایشان به بقیع میرود، عدهای دور ایشان جمع میشوند. بنابراین، تصمیم گرفتند آن حضرت را ساکت کنند و برای این کار، امیرالمؤمنین(ع) را بهانه کردند. به بانوی بزرگوار اسلام نامه نوشتند که شوهرت در خانه تو نشسته است و علیه ما توطئه میکند. تو باید علی را از خانه بیرون کنی تا قضیه حل شود؛ و اگر این کار را نکنی، دختر پیامبر بودن مانع از این نخواهد بود که ما به خانهات حمله نکنیم!.
استاد مهدی طائب در یکی از جلسات دروس تاریخ تطبیقی، به مناسبتی اشارهای به این بحث داشتند که از منظر خوانندگان میگذرد:
آیا امکان داشت پیامبر اکرم (ص) دچار سهو و اشتباه شود؟
به نظر ما درباره پیامبر اکرم (ص) سهو و اشتباه اصلا معنا ندارد. سهو یعنی عدم حضور؛ در حالی که پیامبر اکرم (ص) اصلاً غفلتی از خداوند ندارد.
گاهی ما نگاهِ معلول به علتی به دنیا داریم، و گاهی نگاه علت به معلولی. زمانی که دنیا را از طریق خدا دیدیم، نقطه جهلی برای ما وجود نخواهد داشت، چون خداوند علت این دنیاست. پیامبر اکرم (ص) هم در عین اینکه دنیا در نظرش چیز باارزشی نیست، همه دنیا را میبیند، اما در قالب خدا. بنابراین، سهو و غفلت و اشتباه در موضوعات برای آن حضرت مفهوم ندارد و اگر کسی بگوید که پیامبر (ص) دچار سهو میشد، آن حضرت را نشناخته است.
اما درباره روایاتی که دلالت بر سهو پیامبر (ص) میکنند، باید گفت: اولاً سند آن روایات ضعیف است؛ ثانیاً اگر آن روایات را قبول کنیم، میبینیم که امام صادق (ع) در یکی از همین روایات میفرماید: «خداوند متعال به پیغمبرش گفت: این طور رفتار کن تا دیگران یاد بگیرند». پس در حقیقت، دیگر سهوی صورت نگرفته است. البته اگر واقعا این استدلال از امام صادق (ع) صادر شده باشد، باید توجیهی برای آن بیابیم، و الّا اگر قرار باشد که چون دیگران دچار سهو میشوند، پیامبر (ص) هم دچار سهو شود تا آنها ناراحت نشوند، پس باید در سایر امور هم چنین چیزی وجود داشته باشد؛ مثلاً چون مؤمنین دچار معاصی میشوند، پیامبر (ص) هم دچار معاصی شود! واضح است که چنین چیزی امکان ندارد (1).
(1). جلسه بیست و دوم از دروس تاریخ تطبیقی، 19/12/1393.
استاد مهدی طائب در یکی از جلسات دروس تاریخ تطبیقی، به مناسبتی اشارهای به این بحث داشتند که از منظر خوانندگان میگذرد:
آیا امکان داشت پیامبر اکرم (ص) دچار سهو و اشتباه شود؟
به نظر ما درباره پیامبر اکرم (ص) سهو و اشتباه اصلا معنا ندارد. سهو یعنی عدم حضور؛ در حالی که پیامبر اکرم (ص) اصلاً غفلتی از خداوند ندارد.
گاهی ما نگاهِ معلول به علتی به دنیا داریم، و گاهی نگاه علت به معلولی. زمانی که دنیا را از طریق خدا دیدیم، نقطه جهلی برای ما وجود نخواهد داشت، چون خداوند علت این دنیاست. پیامبر اکرم (ص) هم در عین اینکه دنیا در نظرش چیز باارزشی نیست، همه دنیا را میبیند، اما در قالب خدا. بنابراین، سهو و غفلت و اشتباه در موضوعات برای آن حضرت مفهوم ندارد و اگر کسی بگوید که پیامبر (ص) دچار سهو میشد، آن حضرت را نشناخته است.
اما درباره روایاتی که دلالت بر سهو پیامبر (ص) میکنند، باید گفت: اولاً سند آن روایات ضعیف است؛ ثانیاً اگر آن روایات را قبول کنیم، میبینیم که امام صادق (ع) در یکی از همین روایات میفرماید: «خداوند متعال به پیغمبرش گفت: این طور رفتار کن تا دیگران یاد بگیرند». پس در حقیقت، دیگر سهوی صورت نگرفته است. البته اگر واقعا این استدلال از امام صادق (ع) صادر شده باشد، باید توجیهی برای آن بیابیم، و الّا اگر قرار باشد که چون دیگران دچار سهو میشوند، پیامبر (ص) هم دچار سهو شود تا آنها ناراحت نشوند، پس باید در سایر امور هم چنین چیزی وجود داشته باشد؛ مثلاً چون مؤمنین دچار معاصی میشوند، پیامبر (ص) هم دچار معاصی شود! واضح است که چنین چیزی امکان ندارد (1).
(1). جلسه بیست و دوم از دروس تاریخ تطبیقی، 19/12/1393.
قیام سیدالشهدا (ع) علاوه بر اینکه حرکتی علیه جبهه خارجی و بیرونی، یعنی دستگاه خلافت فاسد بود، مبارزه با جبهه درونی، یعنی روحیه راحتطلبی فسادپذیر هم بود. مطالبی را در این زمینه از کتاب «انسان 250 ساله» استخراج کردهایم که به مناسبت ایام محرم تقدیم میشود:
خطراتی که اسلام را به عنوان یک پدیده عزیز تهدید میکند، از قبل از پدید آمدن و یا از آغاز پدید آمدنش، از طرف پروردگار پیشبینی شده است و وسیله مقابله با آن خطرات هم ملاحظه شده و در خود اسلام و در خود این مجموعه، کار گذاشته شده است. مثل یک بدن سالم، که خدای متعال قدرت دفاعیاش را در خود آن کار گذاشته است، یا مثل یک ماشین سالم، که مهندس و سازنده آن، وسیله تعمیرش را با خود آن همراه کرده است. اسلام یک پدیده است و مثل همه پدیدهها، خطراتی آن را تهدید میکند و وسیلهای برای مقابله لازم دارد. خدای متعال این وسیله را در خود اسلام گذاشت. اما آن خطر چیست؟ دو خطر عمده، اسلام را تهدید میکند که یکی خطر «دشمنان خارجی» و دیگری خطر «اضمحلال داخلی» است.
دشمن خارجی یعنی کسی که از بیرون مرزها، با انواع سلاحها، موجودیت یک نظام را با فکرش و دستگاه زیربنایی عقیدتیاش و قوانینش و همه چیزش هدف قرار میدهد. . از بیرون یعنی چه؟ نه از بیرون کشور. از بیرون نظام؛ و لو در داخل کشور. دشمنانی هستند که خودشان را از نظام، بیگانه میدانند و با آن مخالفند. اینها بیرونند. اینها غریبهاند. اینها برای اینکه نظامی را نابود کنند و از بین ببرند، تلاش میکنند. با شمشیر، با سلاح آتشین، با مدرنترین سلاحهای مادی، و با تبلیغات و پول و هرچه که در اختیارشان باشد. این، یک نوع دشمن است.
دشمن و آفت دوم، آفت اضمحلال درونی است. یعنی در درون نظام؛ که این مال غریبهها نیست، این مال خودیهاست. خودیها ممکن است در یک نظام، بر اثر خستگی، بر اثر اشتباه در فهم راه درست، بر اثر مغلوب احساسات نفسانی شدن و بر اثر نگاه کردن به جلوههای مادی و بزرگ انگاشتن آنها، ناگهان در درون، دچار آفتزدگی شوند. این، البته خطرش بیشتر از خطر اولی است.
این دو نوع دشمن (آفت برونی و آفت درونی) برای هر نظامی، برای هر تشکیلاتی و برای هر پدیدهای وجود دارد. اسلام برای مقابله با هر دو آفت، علاج معین کرده و جهاد را گذاشته است. جهاد، مخصوص دشمنان خارجی نیست. «جاهِدِ الکُفارَ و المُنافقین» (توبه/73). منافق خودش را در درون نظام قرار میدهد. لذا با همه اینها باید جهاد کرد. جهاد، برای دشمنی است که میخواهد از روی بیاعتقادی و دشمنی با نظام، به آن هجوم بیاورد. همچنین، برای مقابله با آن تفکّک داخلی و از هم پاشیدگی درونی، تعالیم اخلاقی بسیار باارزشی وجود دارد که دنیا را به طور حقیقی به انسان میشناساند و میفهماند که «إعلَموا أنما الحیاة الدنیا لَعِبٌ و لَهوٌ و زینةٌ و تفاخرٌ بینکم و تکاثرٌ فی الأموال و الأولاد . » (حدید/20). یعنی این زر و زیورها، این جلوهها و این لذتهای دنیا اگر چه برای شما لازم است، اگر چه شما ناچارید از آنها بهره ببرید، اگر چه زندگی شما وابسته به آنهاست و در این شکی هم نیست و باید آنها را برای خودتان فراهم کنید؛ اما بدانید که مطلق کردن اینها و چشمبسته به دنبال این نیازها حرکت کردن و هدفها را به فراموشی سپردن، بسیار خطرناک است.
امیرالمؤمنین (ع) شیر میدان نبرد با دشمن است و هنگامی که سخن میگوید آدم انتظار دارد نصف بیشتر سخنان او راجع به جهاد و جنگ و پهلوانی و قهرمانی باشد؛ اما وقتی در روایات و خُطب نهجالبلاغه او نگاه میکنیم، میبینیم اغلب سخنان و توصیههای آن حضرت راجع به زهد و تقوا و اخلاق و نفی و تحقیر دنیا و گرامی شمردن ارزشهای معنوی و والای بشری است.
ماجرای امام حسین (ع) تلفیق این دو بخش است. یعنی آنجایی که هم جهاد با دشمن و هم جهاد با نفس، در اعلی مرتبه آن تجلی پیدا کرد، ماجرای عاشورا بود. یعنی خدای متعال میداند که این حادثه پیش میآید و نمونه اعلایی باید ارائه شود و آن نمونه اعلی، الگو قرار گیرد. مثل قهرمانهایی که در کشورها، در یک رشته مطرح میشوند، و فرد قهرمان، مشوّق دیگران در آن رشته از ورزش میشود. البته، این یک مثال کوچک برای تقریب به ذهن است. ماجرای عاشورا عبارت است از یک حرکت عظیم مجاهدتآمیز در هر دو جبهه. هم در جبهه مبارزه با دشمن خارجی و برونی؛ که همان دستگاه خلافت فاسد و دنیاطلبان چسبیده به این دستگاه قدرت بودند و قدرتی را که پیغمبر برای نجات انسانها استخدام کرده بود، آنها برای حرکت در عکس مسیر اسلام و نبی مکرم اسلام (ص) میخواستند؛ و هم در جبهه درونی، که آن روز جامعه به طور عموم به سمت همان فساد درونی حرکت کرده بود.
نکته دوم، به نظر من مهمتر است. برههای از زمان گذشته بود. دوران سختیهای اولیه کار طی شده بود. فتوحاتی انجام شده بود. غنایمی به دست آمده بود. دایره کشور وسیعتر شده بود. دشمنان خارجی، اینجا و آنجا سرکوب شده بودند. غنایم فراوانی در داخل کشور به جریان افتاده بود. عدّهای پولدار شده بودند و عدّهای در طبقه اشراف قرار گرفته بودند. یعنی بعد از آنکه اسلام، اشرافیّت را قلع و قمع کرده بود، یک طبقه اشراف جدید در دنیای اسلام به وجود آمد. عناصری با نام اسلام، با سمَتها و عناوین اسلامی -پسر فلان صحابی، پسر فلان یار پیغمبر، پسر فلان خویشاوند پیغمبر- در کارهای ناشایست و نامناسب وارد شدند، که بعضی از اینها، اسمهایشان در تاریخ ثبت است. کسانی پیدا شدند که برای مهریه دخترانشان، به جای آن مهرالسّنه چهارصد و هشتاد درهمی که پیغمبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) و مسلمانان صدر اسلام مطرح میکردند، یک میلیون دینار؛ یک میلیون مثقال طلای خالص قرار دادند! چه کسانی؟ پسران صحابیهای بزرگ، مثلاً مصعب بن زبیر و از این قبیل.
قضایا، کمتر از یک دهه پس از رحلت پیغمبر شروع شد. ابتدا سابقهداران اسلام (اعم از صحابه و یاران و کسانی که در جنگهای زمان پیغمبر شرکت کرده بودند) از امتیازات برخوردار شدند، که بهرهمندی مالی بیشتر از بیتالمال، یکی از آن امتیازات بود. چنین عنوان شده بود که تساوی آنها با سایرین درست نیست و نمیتوان آنها را با دیگران یکسان دانست! این، خشتِ اوّل بود. حرکتهای منجر به انحراف، اینگونه از نقطه کمی آغاز میشود و سپس هر قدمی، قدم بعدی را سرعت بیشتری میبخشد. انحرافات، از همین نقطه شروع شد، تا به اواسط دوران عثمان رسید. در دوران خلیفه سوم، وضعیت به گونهای شد که برجستگان صحابه پیغمبر، جزء بزرگترین سرمایهداران زمان خود محسوب میشدند! توجّه میکنید؟ یعنی همین صحابه عالیمقام که اسمهایشان معروف است (طلحه، زبیر، سعد بن ابیوقّاص و غیره) این بزرگان، که هر کدام یک کتاب قطور سابقه افتخارات در بدر و حُنین و اُحد داشتند، در ردیف اول سرمایهداران اسلام قرار گرفتند. یکی از آنها، وقتی مُرد و طلاهای مانده از او را خواستند بین ورثه تقسیم کنند، ابتدا به صورت شمش درآوردند و سپس با تبر، بنای شکست و خرد کردن آنها را گذاشتند. مثل هیزم، که با تبر به قطعات کوچک تقسیم کنند! طلا را قاعدتاً با سنگِ مثقال میکشند. ببینید چقدر طلا بوده، که آن را با تبر میشکستهاند! اینها در تاریخْ ضبط شده است و مسائلی نیست که بگوییم شیعه در کتابهای خود نوشتهاند. حقایقی است که همه در ثبت و ضبط آن کوشیدهاند. مقدار درهم و دیناری که از اینها به جا میماند، افسانهوار بود.
وقتی میگوییم فاسد شدن دستگاه از درون، یعنی این. یعنی افرادی در جامعه پیدا شوند که به تدریج بیماری اخلاقی مُسری خود (دنیازدگی و شهوتزدگی) را که متأسفانه مُهلک هم هست، همینطور به جامعه منتقل کنند. در چنین وضعیتی، مگر کسی دل و جرأت یا حوصله پیدا میکرد که به سراغ مخالفت با دستگاه یزید بن معاویه برود؟! مگر چنین چیزی اتّفاق میافتاد؟ چه کسی به فکر این بود که با دستگاه ظلم و فساد آنروز یزیدی مبارزه کند؟ در چنین زمینهای، قیام عظیم حسینی به وجود آمد، که هم با دشمن مبارزه کرد و هم با روحیه راحتطلبىِ فسادپذیرِ روبه تباهىِ میانِ مسلمانانِ عادی و معمولی. این مهم است (1).
(1). انسان 250 ساله، صص141- 145.
خداوند متعال در قرآن کریم به عنوان مهمترین و اصلیترین منبع اسلامی، آشکارا سرسختترین و شدیدترین دشمن مسلمانان را یهود و مشرکان معرفی میکند. بنابراین یهود و مشرکان و پس از آنها منافقان و دیگر دشمنان باید شناسایی و شناسانده شوند.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ گرچه برخی تعریف اصطلاحی تاریخ را علم به حوادث گذشته بشری دانستهاند، اما واقعیت این است که این نگاه به تاریخ، نمیتواند در حال و آینده جوامع مفید و مؤثر باشد. در حقیقت، تاریخ، علم به وقایع درسآموز و عبرت انگیز گذشته و قوانین و سنن الهی حاکم بر آن وقایع است تا از آن وقایع و عوامل، درس و عبرت گرفته شود و وضعیت موجود و آینده در جهت مطلوب تغییر یابد.
به فرموده رهبر معظم انقلاب «امروز ما در دنیای اسلام، مکلفیم که همین هوشیاری، توجه به دشمن شناسی و تکلیف شناسی را به اعلا درجه ممکن، برای امت اسلام، جهان اسلام و ملت خودمان تدارک ببینیم.»(1) این نوع نگاه به تاریخ، بصیرت افزا و راهگشای افراد و جوامع بشر است؛ به طوری که هیچگاه، کهنه نمیشود و در گذشته، باقی نمیماند. در این رویکرد، گذشته چراغ راه آینده قرار میگیرد.
قرآن کریم نیز در بسیاری از آیات خود به بیان حوادث اقوام گذشته پرداخته است؛ به طوری که میتوان استفاده از تاریخ را یکی از شیوههای مهم قرآن در هدایت دانست. هدف قرآن از ذکر قصه اقوام و پیامبران پیشین، سرگرمی و داستان سرایی صرفاً هنرورزانه نیست؛ بلکه هدف آن، تشویق مسلمانان به راههای کمال و ترقی و پرهیز آنها از عواملی است که سبب افول و انحطاط فردی و اجتماعی میشود.
البته برای عبرت آموزی و پندگیری از تاریخ، لازم است حوادث تاریخی را به صورت به هم پیوسته و حلقههای زنجیر بررسی کرد. بررسی تک بعدی و محدود به زمان خاص، بدون توجه به حوادث قبل و بعد، هر چند درس آموزیهایی دارد ولی به صورت مقطعی و حداقلی است.
بررسی علل وقایع تاریخی مهم و درسها و عبرتهای آن، موجب افزایش بصیرت برای حال و آینده میشود. در این راستا باید به تاریخ انبیا به ویژه تاریخ پیامبر خاتم(ص) و اوصیای معصوم ایشان، تبیین نقش یهود در تاریخ انبیا و اسلام و مسأله دشمن شناسی نگاه ویژهای داشت.
روشن است که هر مکتب و گروهی برای پویایی و پایایی خود، افزون بر تأمین عوامل تعالی و پیشرفت، لازم است دشمنان گذشته و آینده خود را به خوبی بشناسد و بشناساند؛ زیرا هر مکتب، دشمنانی دارد که از آن غافل نیستند، هر چند آن مکتب از دشمنانش غافل باشد.(2)
تاریخ نشان میدهد هر گروهی که از دشمن خود غافل شده، ضربه سنگینی خورده است؛ هر چند عوامل قدرت بخشی را رعایت کرده باشد. لازمه مقابله با دشمن و دفع خطر او در قدم اول، شناخت دشمن و ویژگیها و توانمندیها و امکانات اوست. این شناخت سبب میشود ما متناسب با همان خدعهها، ابزار و امکانات فراهم کنیم.
خداوند متعال در قرآن کریم به عنوان مهمترین و اصلیترین منبع اسلامی، آشکارا سرسختترین و شدیدترین دشمن مسلمانان را یهود و مشرکان معرفی میکند. قرآن کریم میفرماید «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا؛ مسلما یهودیان و کسانى را که شرک ورزیدهاند دشمنترین مردم نسبت به مؤمنان خواهى یافت.»(3)
پس از یهود و مشرکان، منافقان و دیگر دشمنان هستند که باید شناسایی و شناسانده شوند. همچنین با رویکرد تاریخ بصیرت افزا و رصد جریان حق و باطل و دشمن شناسی، ریشه جریانات جاری در سطح بینالملل، منطقه و کشور روشن خواهد شد.
منبع: کتاب «دشمن شدید»، دفتر اول، چاپ دوم، زمستان 95، ص14 الی 16
پی نوشت؛
1 – بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با علما و ون(7/5/71)
2 – امیرمؤمنان(ع) در این باره میفرمایند «إنٌ أخا الحرب الارق و من نام لم ینم عنه؛ همانا برادر جنگ، بیداری و هوشیاری است. هر کس از دشمن آسوده بخوابد، دشمن نسبت به او نخواهد خفت»(نهج البلاغه، نامه 62)
3 – مائده، آیه82
حضرت رسول(ص) برای حفاظت از حسنین(ع) در سنین کودکی علاوه بر حفاظتی که در منزل صورت میگرفته، به سلمان دستور داده بودند که مراقب حسنین(ع) و فتنه یهود علیه این دو امام بزرگوار باشد.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ حدیثی از جناب سلمان نقل شده؛ طبق این روایت پیامبر اکرم(ص) روزی سلمان فارسی را به دنبال امام حسن(ع) و امام حسین(ع) فرستادند و خطاب به سلمان فرمودند «برو حضرات را پیدا کن، من از مکر یهود نسبت به این دو[امام] نگران هستم.» سلمان به مناطق مختلف سر زد و حتی به منزل خواهر حضرات یعنی امکلثوم رفت، اما حسنین(ع) آنجا هم نبودند. بالاخره سلمان حضرات را در یکی از محلهها پیدا کرد.
پرسش: آیا جملهی «إِنِّی خَائِفٌ عَلَیْهِمَا مِنْ کَیْدِ الْیَهُود»(1) میتواند مرتبط با حادثه عاشورا باشد؟
پاسخ استاد طائب؛
در رابطه با ارتباط یهود با حادثه عاشورا نیاز چندانی به این حدیث نداریم، چرا که ادله فراوانی وجود دارد.
این حدیث به ظاهر قابل قبول نیست، به دلیل اینکه در این نقل تاریخی آمده سلمان برای جستوجوی حسنین به منزل خواهر ایشان «امکلثوم» رفت، اما حضرات آنجا نبودند؛ این حادثه اگر اتفاق افتاده باشد، به احتمال زیاد زمانی است که امام حسن(ع) هشت سال و امام حسین(ع) هفت سال سن داشتند؛ اگر نام زینب کبری(س) هم امکلثوم باشد، ایشان نیز پنج یا شش سال سن داشتند؛ بنابراین ایشان اصلاً خانهای مجزا نداشتند که سلمان، حسنین را در منزل خواهرشان جستوجو کرده باشد.
علاوه بر اینکه حضرت زهرا(س) در حفاظت از فرزندانشان بیدریغ و بیغفلت بودند؛ امکان ندارد سلمان به جستوجوی حسنین رفته باشد و حضرت زهرا(س) از مکان حضور حضرات اطلاع نداشته باشند؛ بنابراین در ظاهرِ این روایت، تناقضات بسیاری وجود دارد.
البته احتمال دارد که در نقل مطالبی اضافه شده باشد؛ اگرهم چنین ماجرایی رخ داده و به سلمان تأکید حفاظتی شده باشد، به این دلیل بوده که سلمان نسبت به جریان یهود مطلع بود و او میان یهودیان زندگی کرده بود؛ هنگامی که پیامبر اکرم(ص) به مدینه هجرت کردند، سلمان غلام و برده یک یهودی بود و از این گروه و توطئههای آنان اطلاع داشت و لذا در وصف وی گفته شده که او علم اولین را دارد.
احتمالاً حضرت(ص) برای حفاظت از حسنین در همان سنین، علاوه بر حفاظتی که در منزل صورت میگرفت، به سلمان نیز دستور داده بودند که او نیز مراقب حسنین و فتنه یهود باشد. اگر چنین برداشتی از حدیث مدنظر باشد، قابل قبول است.
پینوشت؛
1- بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۱۳
رضاخان نخست دلاک حمام، سپس خیاط بوده است، ولی براساس اسناد پس از رسیدن به قدرت، نقدینگی او در بانکهای خارج حدود ۵۰۰ میلیون دلار بوده که به مبلغ امروز چیزی در حدود ۲۰ میلیارد تا ۲۵ میلیارد دلار میشود.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ اگر نگاهی اجمالی به زندگی رضاخان داشته باشیم او برای کسب درآمد راههای گوناگونی را انتخاب کرد. مدتی در حمام دلاک بود و بعد در میدان سرچشمه حمالی کرد. مدتی هم وردست داییاش ایستاد که خیاطی یاد بگیرد، اما استعدادی در خیاطی نداشت. تا اینکه به استخدام قزاق رسید. بعد از استخدام، مهتر اسبها در اصطبل شد. مدتی نیز نگهبان سفارتخانههای خارجی در ایران شد و در آن زمان برای نگهبانی رجال مهم قاجار از جمله عبدالحسین خان فرمانفرما انتخاب شد. رضاخان پلههای ترقی را با حمایت بعضی از جریانات از قبیل باند مشکوک میرزا کریم خان رشتی طی کرد.
انگلستان بعد از انقلاب کمونیستی اکتبر1907 در روسیه و خروج روسها از ایران سعی کرد نفوذ خود را در سراسر ایران گسترش دهد. اولین اقدام انگلستان برای رسیدن به این مقصود، خارج کردن دست روسها از مدیریت قزاقخانهها بود. پس از آنکه اداره این نیروی نظامی به دست انگلیسیها افتاد، رضاخان که از حمایت میرزا کریم خان رشتی برخوردار بود به سرعت در نیروی نظامی قزاق رشد کرد و از نگهبانی به هرم مدیریتی رسید، اما همای سعادت زمانی به شانههای رضا شصت تیر رسید که او توسط ژنرال آیروند ساید به عنوان بازوی نظامی کودتای سوم اسفند 1299 انتخاب شد و پس از چند سال توانست با کمک آشکار و پنهان انگلستان به نخستین فرد قدرتمند در ایران تبدیل شود.
رضاخان پس از 16 سال سلطنت به «ثروت افسانهای» دست یافت. مطابق برخی اسناد به «ثروتمندترین فرد آسیا» و مطابق برخی دیگر از منابع اسنادی به «ثروتمندترین مرد جهان» تبدیل شد. براساس این اسناد، نقدینگی رضاشاه در بانکهای خارج حدود 500 میلیون دلار بود که به مبلغ امروز چیزی در حدود 20 میلیارد تا 25 میلیارد دلار است.
نقدینگی 500 میلیون دلاری رضاشاه در بانکهای خارج از کشور تنها بخشی از ثروت افسانهای مردی بود که تا قبل از سلطنت با فقر مالی شدید دست و پنجه میکرد. او پس از سلطنت، بالغ بر 44000 سند مالکیت املاک حاصلخیز گیلان، مازندران، گرگان، گنبد، آذربایجان شرقى و دیگر نقاط کشور (لرستان، شمال خوزستان، کرمانشاهان، کرمان، مناطق جنوبی تهران به ویژه ورامین، تمام هتلهای شمال ایران و نیز مناطق پهناوری در تهران و شمیران) که با ارعاب، تهدید و حبس و تبعید مالکان آنها، به نام خود ثبت کرده بود، ثروت داشت. به این ترتیب، رضا شاه نه تنها بزرگترین زمیندار قاره آسیا بلکه بزرگترین زمیندار در سراسر جهان بود.
رضاخان ثروت خود را در بانکهای لندن سپردهگذاری کرد. دولت بریتانیا پس از اخراج رضاخان از ایران این ثروت عظیم را توقیف کرد و مشخص نشد بر سر آن چه آمد. گویا دولت بریتانیا نیز قصد ندارد درباره این راز روشنگری کند. ارزش ثروت 500 میلیون دلاری شاه، زمانی مشخص میشود که بدانیم بودجه کشور در زمان رضاخان 100 میلیون تومان بود!
منبع: کتاب شهریور 1320، اسرار حمله متفقین به ایران، ترجمه علیاکبر رنجبر کرمانی، تهران، انتشارات مطالعات تاریخ معاصر، 1396، در ص 32، 33 و 507
درباره این سایت